استفان زاگمایستر در سال ۱۹۶۲ در شهر برگنس اتریش به دنیا آمد. او در دانشگاه هنرهای کاربردی شهر وین تحصیل كرد و بعد در دانشکده پرات نیویورک تحصیلاتش را تکمیل کرد. استفان از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۳ در یک آژانس تبلیغاتی لیوبونت در شهر هنگ کنگ مشغول كار بود و بعد از آن استودیوی شخصی خود را افتتاح کرد و نامش را “استوديو ديزاين زاگمايستر” گذاشت. دامنه فعالیت این استودیو شامل طراحى برندينگ، طراحی هويت سازمانى و طراحی شخصى بود.
آثار و جشنواره های استفان
اغلب جشنواره های معتبر بین المللی از جمله Grammy سال 2005 و سال 2010 از دستاوردها و آثار زاگمایستر قدردانی کرده و به آن جایزه دادند. Aerosmith و Rolling Stones و Guggenheim Museum افسانه ای در شمار مشتریان زاگمایستر هستند.
زاگمایستر در بيشتر آثارش به تقسیم تصویر روی آورده و بر این کار تاکید مى كند؛ در نتیجه اثر، خصلتی جامع و ترکیبی به خود می گیرد.
یکی از معروفترین پروژههای زاگمایستر دیزاینی است که وی برای فستیوال دیزاینِ شش شهر در اسکاتلند انجام داده است. به این شکل که شش میمون بادکنکی سیاه و سفید عظیم الجثه در شش شهری که این جشنواره در آنها برپا بوده است کلماتِ عبارت”همه فکر میکنند حق با ایشان است” را نمایش میدادند. میمونهای سیاه و سفید بادکنکی بسیار عظیم شهرت و اهمیتِ جشنواره را چندبرابر کردند. اینجا درست نقطهای است که اهمیت رویکرد زاگمایستر مشخص میشود. جایی که قرار است تبلیغاتِ محیطی ـ شهری بدون دخالت فردیتِ دیزاینر به تبلیغِ چنین رویدادی بپردازد، اثرِ به ظاهر شخصی و هنرمندانهی این طراح از خصلتهای طراحی گرافیک شهری از جمله اندازهی بزرگ و جلب توجه عموم استفاده میکند تا نه هدفی شخصی بلکه تجاری را به ثمر برساند.
ویژگی طراحی های زاگمایستر
طراح و تیم حرفهاى او، سیستم و نظام نوینی برای طراحی برند شخصی راه اندازی کردهاند. عنصر اصلی گرافیکی كار آن ها “زاویه” است. در نشان دادن این عنصر، زاگمایستر هنر فوق العادهاى از خود نشان می دهد و از خط هایی با کنتراست های گوناگون استفاده می کند. دگرگونی رنگ ها جلوه ای از حرکت و جهت گیری در چشم بینندگان ایجاد می کند.
برای مثال کلمه function را در نظر میگیریم. خطوط سفید رنگ در این تصویر نه فقط تمام تصویر را ثابت میکند بلکه نگاه بیننده را با خود همراه كرده و خطوط عمودی و افقی و مورب و منحنی را برجسته می کند. خطوط دنبال یکدیگر می روند و یکدیگر را تکمیل كرده و گاهی اوقات از هم عبور می کنند. طراح با این کار موفق شده حجم های بصری اضافه بر تصاویر دوبعدی ایجاد کند.
بخشی از مصاحبه با استفان
به نظر شما طراحان گرافیک هنرمند هستند؟
به این موضوع اهمیت نمیدهم. برایان انو جذابترین تعریف را از هنر دارد. انو آثار هنری را «ماشههای تجربه» میداند و آنها را به عنوان اشیای با ارزش نمیپذیرد. ممکن است یک نقاشی از رامبراند این ماشه را بکشد یا یک اثر طراحی گرافیک.معمولاً هنرمدان از موضع بالاتر به طراحی گرافیک نگاه میکنند. گاهی اوقات به نظر میرسد که دو جهان متفاوت هستند.
علی رغم همه صحبتهایی که درباره برداشته شدن مرزهای گرافیک و هنر میشود، به عقیده من این دو کاملاً از هم جدا هستند. مجلات هنری به ندرت به گرافیک میپردازند، ولی بخش عمده ای از صفحات مجلات گرافیک درباره هنر است! درخشانترین تعریف را دونالد جاد3 در این باره دارد: «طراحی گرافیک باید به کار بیاید، هنر نباید!»
آیا بین کاری که برای خودتان انجام میدهید و کاری که برای مشتری میکنید، تفاوتی وجود دارد؟
من برای خودم کار نمیکنم. وقتی هم برای خودم کار میکنم، همیشه آرزو دارم که بتوانم آن را منتشر کنم. هیچ پروژه ای تا زمانی که منتشر نشود، فایدهای ندارد. من کار نمیکنم برای این که ذهنم ارضا شود یا خوددرمانی کنم. من کار میکنم برای این که حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم.
تجربه چه تأثیری در تولید یک اثر طراحی گرافیک دارد؟
تجربه به من کمک میکند از همان ابتدا بفهمم سفارش و پروژه ای را قبول کنم یا قبول نکنم. این کمک میکند که همیشه در شروع کار یک پروژه اشتهای کافی برای انجام آن داشته باشم.
امروزه، مردم از شما چه انتظاری دارند؟
این روزها همه به نوعی طراح هستند. در برنامههای رایانه ای فونتها را انتخاب میکنند و رنگها را تغییر میدهند. ولی این باعث نشده که حرفه ما دچار رکود شود. به دلیل این که آنها از حرفه ایها انتظار نتیجه شگفت انگیزی دارند که از عهده خودشان خارج باشد.
آیا معتقدید که طراح گرافیک باید شخصیت خود را به کارش وارد کند؟
نظرم در این باره تغییر کرده. پیش از این گمان میکردم که طراحی گرافیک دربارة حل مشکل به وسیلة تصویر است و یک طراح باید تا حد امکان از شخصی شدن کارش اجتناب کند. ولی این همه کار بی مزه و بی تأثیر و فراموش شدنی، که هر روز تولید میشود، نتیجه این شیوه فکر کردن است. الآن گمان میکنم، خیلی مهم است که طراح، نقطه نظر خود را دربارة سفارش وارد کار کند. طراحان گرافیک مانند بازیگران سینما هستند. فیلم نامه تغییر نمیکند، ولی خیلی تفاوت میکند که نقشی را داستین هافمن بازی کند یا بروس ویلیس.
با توجه به اشتیاق فروش و اشتهای خرید چه مسؤولیتی بر عهدة طراحی گرافیک است؟
گمان میکنم ما برای هر کاری که میکنیم، مسؤولیت سنگینی بر عهده مان است. برای این که کالایی را تبلیغ کنیم، میتوانیم در یک کوچه سرازیری بدویم یا این که از دیوار راست بالا برویم. میتوانیم سفارش را در یک فرایند باشکوه طراحی کنیم یا این که آن را به کلی به گند بکشیم.
نظرات شارلوت و هلر در مورد زاگمایستر
شارلوت و پیتر فیل (۲۰۰۷) تا سال ِتألیفِ کتاب تاریخِ دیزاینِ خود، زاگمایستر را برندهی دریافت ۲۰۰ جایزهی دیزاین از جمله چهار نامزدی برای دریافت جایزهی گرمی و چند مدال طلا از باشگاه مدیران هنری نیویورک معرفی میکنند، که بیانگرِ کمیت و کیفیتِ کارِ این طراح است.
از مهمترین رویکردهای زاگمایستر در طراحی،آنچه بیش از این آمار و ارقام با هویتِ طراحانهی زاگمایستر پیوند خورده است، تایپوگرافیهای عظیم و متنوع اوست. او به عنوان دیزاینری که از جوانی سبک را در حرفهی دیزاین تکفیر کرده است، اکنون در ابتدای دههی ششم عمر خود طیف متنوعی از آثار هنری و تجاری را در کارنامهاش دارد. امایکدستترین و شاید اثرگذارترینِ آثارِ زاگمایستر جملاتی هستند که وی از دفتر خاطراتش بیرون کشیده و در مقیاسهای بزرگ در معرض دید همگان قرار داده است گویی طراح آنچه را که به آن معتقد است
پیام اصلی اثرِ طراحی شده قرار میدهد و به عقاید خود ارزش تایپوگرافیک میبخشد. پرواضح است که این نوعِ غیر معمول از طراحی گرافیک به خاطر مقیاس آن وبه خاطر استفاده از فضاهای شهری میتواند نوعِ جدیدی از گرافیکِ شهری محسوب شود. در همین زمینه، استیون هلر(۲۰۰۸) این آثار را مناظر تایپوگرافی گونه میخواند. زاگمایستر عمدهی این پروژهها را در کتابی تحت عنوان چیزهایی که تاکنون در زندگی آموختهام منتشر کرده است و در این کتاب توضیح داده که این آثار در اوقاتِ مرخصی زاگمایستر و معمولاً در سفرهای او انجام میشوند. شخصی بودنِ عبارات تایپوگرافی شده و ظاهر حکیمانهی آنها (گویی اندرزی از یک فیلسوف برای بهتر زیستن باشند ) به این آثار ظاهری نصیحتگونه میدهد. ظاهری که در نگاه اول ممکن است با بیلبوردهای یک ارگان خیریه یا شهرداری اشتباه گرفته شود. اما هلر به شیوهی دیگری به قضیه نگاه میکند.
از نظر هلر، جملاتی همچون«پول، مرا خوشبخت نمیکند» که برای مدت محدودی بر دو وجه وسیعِ ساختمان کازینویی در شهر لینتس اتریش نصب شده بود و «تلاش برای به نظر خوب آمدن، زندگیِ من را محدود میکند»که بر بیلبوردهای پارکی در فرانسه برپا شد و یا «صادق نبودن علیه من عمل میکند»اندرز شخصی نیستند. به نظر میرسد، تأثیر بلامنازع فرم، انتخاب رسانه و وجود محتوای شخصی و بیواسطهی این آثار هلر را به چنین نتیجهای نزدیک کرده باشد.
Add a Comment